شایگانشایگان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکی

واكسن چهارماهگي

راستي بگم كه واكسن چهارماهگيتو گلپايگان زديم برات يك روزو و نصفي تب داشتي. خيلي ترسيدم. اما بعد از واكسن دوم كلا شب بيداريهات خوب شد و شبها خودت آروم مي خوابي، نياز به سشوار و هود براي خوابوندنت نيست. خيلي بابت اين قضيه خوشحالم.
28 فروردين 1393

سوار هواپيما شدن براي اولين بار و رفتن به عروسي خاله فرشته در اروميه

شايگان جان شما براي اولين بار در روز 4 فروردين 93 سوار هواپيما شدي. من خونده بودم كه بچه ها در حينtake off گوش درد مي گيرند واسه همين توي هواپيما كه نشستيم وقت بلند شدن و نشستن مجبورت كردم شير بخوري و يا دستتو بخوري. خودتم وقتي هواپيما داشت اوج مي گرفت احساس كلافه شدن داشتي. نمي دونم چرا. اما به خوبي و خوشي گذشت. تو هواپيما مهماندار چند تا اسباب بازي آوردند؛ منم عروسك انگشتي ها را انتخاب كردم. چون دنبالش بودم واست بخرم. بعد از ظهرم رفتيم عروسي خاله فرشته. تو توي كل عروسي شركت داشتي. گفتم براي اينكه يادت باشه كه كلا تو عروسي تنها خاله ات نقش مهمي داشتي عزيزم. منم به سختي تو عروسي بهت شير مي دادم. اما نوش جونت. فرداشم مونديم و بعد با اتوبوس 13...
4 فروردين 1393

رفتن به بابل برای عید

مثل همیشه وقتی رسیدیم همه منتظر دیدنت شایگان بودند. الان دیگه بین هستی و آرین و علی سر شایگان دعواست. یک شب تو تو بغل آرین بودی بعد داشت رو پاش تکونت می داد. هستی منتظر بود که نوبتش بشه تو رو روی پا بگیره. بعد آرین از روی استرس تند تند پاشو تکون می داد. نمی خواست تو را بده به هستی باید چهرشو می دیدی . خیلی با مزه شده بود. انشا الله در آینده هم بازی های خوبی بشین با هم.   راستي بگم كه براي عيد تبريكي براي اولين بار سر مزار پدرجون هم رفتي اينم عكسش: خدا بيامرزدش. شايگان اين بابا بزرگتو وقتي بزرگ شدي يادت نره ها!!! ...
3 فروردين 1393
1