شايگان جان شما براي اولين بار در روز 4 فروردين 93 سوار هواپيما شدي. من خونده بودم كه بچه ها در حينtake off گوش درد مي گيرند واسه همين توي هواپيما كه نشستيم وقت بلند شدن و نشستن مجبورت كردم شير بخوري و يا دستتو بخوري. خودتم وقتي هواپيما داشت اوج مي گرفت احساس كلافه شدن داشتي. نمي دونم چرا. اما به خوبي و خوشي گذشت. تو هواپيما مهماندار چند تا اسباب بازي آوردند؛ منم عروسك انگشتي ها را انتخاب كردم. چون دنبالش بودم واست بخرم. بعد از ظهرم رفتيم عروسي خاله فرشته. تو توي كل عروسي شركت داشتي. گفتم براي اينكه يادت باشه كه كلا تو عروسي تنها خاله ات نقش مهمي داشتي عزيزم. منم به سختي تو عروسي بهت شير مي دادم. اما نوش جونت. فرداشم مونديم و بعد با اتوبوس 13...